سریال-روزگارانی-در-چوکوروا-قسمت-175

  • 3 years ago
سریال روزگارانی در چوکوروا قسمت 175 دوبله فارسی

آدرس کانال مشکی ترکی
https://www.youtube.com/channel/UCmu9...​

لینک کانال تلگرامی مشکی:
https://t.me/meshkimedia​

آدرس کانال مشکی ترکیدو
https://www.youtube.com/channel/UC-Bs...​

داستان قسمت آخر سریال دکتر معجزه‌گر، فصل اول. نازلی و علی به هم نزدیک می‌شوند؟ عادل می‌رود؟
https://youtu.be/TXkOxCPDdOE​

داستان قسمت آخر روزگارانی در چوکوروا، فصل دوم. زلیخا و ایلماز به هم می‌رسند؟ مژگان زلیخا را می‌کشد؟
https://youtu.be/kcBp2BUALz0​

داستان قسمت آخر سریال گودال، فصل سوم. راز یاماچ لو می‌رود؟ وارتلو فدا می‌شود؟
https://youtu.be/xszDBYpVIXk​

داستان قسمت آخر سریال زن، فصل سوم. بهار و عارف عروسی می‌کنند؟ عاقبت شیرین چه می‌شود؟
https://youtu.be/PABScOevTfU​

داستان قسمت آخر سریال تردید، فصل دوم. چه بلایی سر ریحان می‌آید؟ راز بزرگ عزیزه چیست؟ پدر میران کیست؟
https://youtu.be/canJbyG5KkQ​

ایلماز به حیاط آمده و دست مژگان را میگیرد و داخل اتاق می برد. مژگان یک گهواره بچه داخل اتاق میبیند. او خوشحال شده و ایلماز را بغل میکند.
صبح، ثانیه با انگیزه از خواب بیدار شده و حاضر می شود. او غفور را بیدار میکند تا سرکار برود‌. غفور کلافه می شود. او به آشپزخانه می رود و از فادیک و گولتن میخواهد که به او صبحانه بدهند. سپس متوجه می شود که دمیر میخواهد بیرون برود. غفور سریع سمت ماشین دمیر می رود و در را برایش باز میکند. دمیر به او میگوید که باید به طویله سر کارش برود، و دیگر لازم نیست در ماشین را برایش باز کند. غفور از وضعیت خود کلافه می شود.
بهیجه پیش مژگان می آید و به او میگوید که از حالاتش متوجه شده که مشکلی دارد. مژگان تصمیم می‌گیرد ماجرا را برای بهیجه تعریف کند. بهیجه او را دلداری داده و از او میخواهد که به جای فرار، به خاطر کسی که دوستش دارد بجنگد و او را برای خودش نگه دارد. مژگان حرفهای او را قبول میکند. سپس همراه ایلماز سوار ماشین می شود تا به بیمارستان برود.
دم در بیمارستان، زلیخا و دمیر به همراه خبرنگاران ایستاده اند. آنها سپس داخل می روند. فرماندار نیز می آید. دمیر شروع به سخنرانی کرده و می‌گوید که به جبران مشکلی که پیش آمد، آنها تصمیم گرفتند که بخش تخصص کودکان را در بیمارستان راه اندازی کنند. همان لحظه، ایلماز و مژگان نیز می رسند. دمیر با قیچی روبان افتتاحیه را می برد. پرده به زمین افتاده و تابلوی بخش کودکان، با اسم زلیخا یامان دیده می شود.
تکین و هولیا به قرارگاه همیشگی خود می روند. تکین یادآوری میکند که آخرین باری که در زمان گذشته یکدیگر را دیده بودند و بعد از آن دیگر به هم نرسیده بودند، آنجا بوده است.
در خانه، تکین مشغول خطاطی است. مژگان نیز پیش او آمده و از نوشته اش تعریف میکند. کمی بعد، ایلماز پیش آنها می آید. تکین میگوید که هیچ چیز عزیز تر از فرزند نیست. سپس خبر میدهد که شب قرار است خانواده یامان به خانه آنها بیایند. ایلماز بر آشفته شده و اعتراض میکند، اما مژگان نیز از تکین طرفداری میکند و میگوید که آنها به زودی بچه دار می شوند و او نمی‌خواهد که در این شرایط دشمنی و دعوا بچه اش را بزرگ کند و یا بچه اش بی پدر بشود.
شب در خانه دمیر، زلیخا مشغول حاضر شدن است. دمیر در مورد آمدن او به خانه تکین سوال میکند، و زلیخا میگوید که از آمدنش مطمئن است و او زن دمیر است و باید حضور داشته باشد. دمیز مخالفتی نمیکند. هولیا حاضر شده و هنگام رفتن وقتی زلیخا را می بیند، متعجب می شود، اما به خاطر دمیر چیزی نمی‌گوید.
خانو

Category

📺
TV

Recommended